زیر باران سئول [پارت 1]

صبح شده بود از خواب بلند شدم.آخرین روزی بود که به مدرسه میرفتم با همکلاسی باید خداحافظی میکردم شاید دیگه اونا رو نمیدیدم.
من از بچگی بدون پدر و مادر بزرگ شدم و با مادربزرگ پیرم زندگی میکنم.17 سال دارم و بخاطر شرایط سرطان مادربزرگم باید همراه خاله ام به کره جنوبی برم و با اون زندگی کنم.فکر کنم اگر برم اونجا شرایط سخت تر بشه چون من 3 تا دختر خاله ی رو مخ دارم و نمیتونم تحملشون کنم.
آخر این ماه قراره برم از چند جهت ناراحتم ولی خوب مگه زندگی همیچوقت برای من چاره گذاشته؟سوار هواپیما شدم. وقتی به فرودگاه رسیدم هیچکس دنبالم نیامده بود من مجبور شدم با زبون دسته و پا شکسته ای که بلد بودم از مردم اونجا درمورد آدرس سوال میکردم تا بهم جواب بدن.وقتی رسیدم خونه فقط دخترخاله هام خونه بودن.یه جوری بهم نگاه میکردن انگار میخواستن بخورنم...
آخرای تابستان بود و باید برای مدرسه اماده میشدم.توی تیر و مرداد بچسب فقط زبان کره ای رو خوندم چون باید میرفتم مدرسه.دختر خاله هام هم رابه راه توی این دوماه منو اذیت کردن و کم نذاشتن.
خاله ام منو توی مدرسه ی دختر خاله هام ثبت نام کرد.وضع مالی خاله ام خوبه ولی نمیدونم چرا بچه هاش رو توی این مدرسه ثبت نام کرده نگو بخاطر شیرین کاری های دختراش مجبور شده مدرسه رو عوض کنه.
وقتی وارد کلاس شدم معلممون منو به دانش آموزای کلاس معرفی کرد.همه خیلی داشتن نگاهم میکردن که یه لحظه فکر کردم بخاطر زشتیم بوده.
زنگ تفریح شد خیلی دستشویی داشتم دیگه نتونستم خودمو گه دارم رفتم توی دستشویی{دستشویی دخترا و پسرا یکی شده چون دستشویی دخترا خراب شده بود}تا اینکه نشتم دو تا پسر اومدن تو. خودم شنیدم که تا دارن درمورد دختر خاله هام حرف میزنن.روی دختر خاله هام بدجوری کراش زده بودن فکر کنم مخشون تاب بر داشته بوده...
رفتم بیرون گفتم دیگه رفتن ولی نگو هنوز بودن خیلی پشت سرم داشتن حرف میزدن ولی خوب من گوشم از این حرفا پره و چیز خیلی مهمی نیست.
دیدگاه ها (۱۲)

زیر باران سئول[پارت 2]

✯بعدی لیسا✯ست ملکه ی دنیا✯

لیسا و جیسو_لیسو✧

میخواستم بگم که رزی رفت برای گرمی--💃💃--

(لطفاً حمایت کنید❤️)نام: سرنوشت لیا p:2واییی مدرسم دیر شدوای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط